و ذوب کردی در کف دست من جرم نورانی عش❤ق را
و من گرم شدم
از وجودت و بودن...
و این زندگی رنگ خورشید میگیرد
سر هر صبح که تو اغاز میشوی
و من جان تازه
پینوشت: امروز صبح بعد از خوندن دلنوشته ی همسر جان سر ذوق اومدمو این شعر رو گفتم و دلم نیومد به اشتراک نزارمش چه کنم خب تا حالا شعر نگفتم ندید بدیدیم دیگه حالا نمیدونم شعر سپید یا نو😆
البته ها خط اولش کمک از اقای سپهری