دل شکستن همه جا سنگ دلی میخواهد😢
تو این خونه ای که ما مستاجریم از همون ده ماه پیش تا الان همیشه سعی کردم وقتی اقای همسر نیست یه لامپ کوچیک روشن باشه یا شبخواب...
دلمون نیومد حتی به دیوار ساعت بزنیم چه برسه به تابلو و این چیزا...
لباسشویی و تلوزیون هم که نداریم...
حتی بیشتر وقتا غذا از حوزه میاریمو گازم مصرف نداریم...
خلاصه همیشه دلمون خواست هوای صاحب خونرو داشته باشیم البته قبول دارم وظیفس...
خلاصه امروز یه کار اورژانسی پیش اومد و با همسرم بدو بدو رفتیم بیرون ؛شب که بعد از نماز مغرب برگشتیم چون سید کوچولو تو بغلم خواب بود بدو بدو من اول اومدم داخل هنوز کلیدو به در ننداخته بودم که یهو صاحب خونه بدون یا الله اومد و بدون توجه به اینکه چادرم از سرم افتاده و بچه از صداش بیدار شده و داره گریه میکنه با یه لحن تلخ و سنگینی گفت عصر خونه نبودین گفتم نخیر گفت پس کولر بیخودی روشن بوده و رفت حتی نموند معذرت خواهی منو بشنوه و منم یهو انگار یکی زده باشه تو سرم چنان سر دردی گرفتم از شدت بغض نمیتونستم نفس بکشم
از طرفی از افتادن چادر از سر من شرمش نشد و موند و حرفشو زد
از طرفیم من خیلی سختم شد برام سنگین بود خیلی خیلی که یه مرد...😭😭😭😭😭
شاید هر کسی حال منو متوجه نشه
نمیدونستم چه کنم از طرفی نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم از طرفی نمیخواستم سید من غصه بخوره
ولی نتوستم نشد که بغض خفه کنندمو قایم کنم تا سید جانم از در اومد تو با صدای بلند عین عزیز از دست داده ها زدم زیر گریه و گفتم برو بگو این ماه ده تومن بیشتر پول برق میدیم و گریــــــــــــــــهــــــــــــ
منم که طاقت ندارم زیر بار منت هیچ احدی باشم
رفتم تو حیاطو شیلنگ اب کولر و از جاش کندمو یه جایی اویزون کردم که ببینن
بعدم سید و قسم دادم به جان حضرت زهرا و گفتم مدیونی دیگه کولر روشن کنی...
پ.ن۱:دلم میخواد امشبو هیچ وقته هیچ وقت از یادم نره
تا اگه یروزی من به جای مستاجر شدم صاحبخونه بفهمم طرفم شخصیت داره کرامت داره ادمه
پ.ن۲:بخدا قضیه رو بزرگش نکردم ادم حساسیم اصلا نیستم اما برام گرون تموم شد
پ.ن۳:الهی همه مستاجرا صاحب خونه بشن
پ.ن۴:صاحب خونمون خیلی مذهبین و حساس چرا وقتی دید چادر از سر من افتاد یه پله بالاتر نرفت تا من خودمو جمع و جور کنم،بخدا غرورم جریحه دار شد نه اون غروری که فکر میکنیدا
منو بی چادر دید
پـن۵:قصد داشتیم یه سال دیگه تو این خونه بشینیم اخه اسباب کشی سخته ولی ان شالله از یه ماه دیگه میریم دنبال خونه حتی اگر یه اتاق باشه.
پ.ن اخر:کوه که بغض میکند سنک مذاب میشود...
عکس نوشت: الان که انقد بغض دارم دلم کربلا میخواد...