بچه که بودم، صبحهای دهه اول محرم در شبستانهای مسجد امام بازار تهران میگذشت. صبح خیلی زود بود. سرد بود. میرفتیم مینشستیم گوشهای از شبستان. گوشه ای، یکی از این فلاسکهای بزرگ استیل بود با هزار لیوان دستهدار خیلی بزرگ. بیاغراق لیوانش اندازه سر من بود! صبحانه نان سنگک و پنیر تبریز و چایی بود که از فرط شیرینی جای خالی مربا را هم پر میکرد. من عاشق صبحانه بازار بودم. یک جوری میخوردم که انگار از قحطی آمدهام! بعد یکهو وسط چرت زدنها و لقمه گرفتنها، میکروفون دست به دست میشد و از خشخش صدای بلندگو میفهمیدم عبای یکی رفت و عبای یکی دیگر روی منبر نشست. بعد آن "بسم الله..." جادویی میآمد و هنوز به "...رحمن الرحیم"ش نرسیده بود، هقهق زنها بلند میشد. همیشه دلم میخواست از یکی بپرسم «آخر کجای بسمالله این قدر غمگین است؟!» زنها انگار منتظر آن صدای بم و کشدار بودند، تا دریچه سد اشکها را بردارند. شیخحسین آرام آرام، انگار که بخواهد لالایی بخواند، روضه میخواند و زنها بلند بلند، انگار که بخواهند سقف شبستان را پایین بیاورند، گریه میکردند. من میچسبیدم به مامان که روی زانویش میکوبید و هی دستمال پشت دستمال خیس میکرد. غمگینی آن "بسمالله" را نمیفهمیدم، اما غمگینی گریه مامانم را خوب یادم است. محرمهای من هنوز طعم چای شیرین و بوی صبحهای زود و صدای بسمالله شیخ حسین و غم اشکهای مادرم را دارد.
*
جوانتر که بودم، میگشتم سراغ هیات. سخنرانش فلان عالم باشد، مداحش مکشوف بخواند، دست سینهزنهایش سنگین باشد... گریه را باید جستجو میکردم. باید از زیر لایههای سنگین دل، اشک را به سختی بیرون میکشیدم. انگار بخواهی برای غصه دیگران گریه کنی. انگار ختم پدر یکی دیگر باشد و تو فقط محض آبروداری بخواهی چهره غمناکی به خودت بگیری.
بعد مادر شدم...
و همه چیز عوض شد.
ناگهان همه غصههای عالم، غصه من شد. همه شیرخوارههای دنیا، شیرخواره من شدند. همه سهسالهها آویزان دامن من شدند. همه جوانها انگار جوان من باشند که پاره پاره روی زمین افتادهاند. انگار همه "وا امّاه"های عالم مرا صدا میزدند.
*
از زیر چادر، از وسط هقهق و دستمالهای خیس، از انگشتهای کوچک نرگس که مچاله میشوند روی زانویم، میفهمم که دارد گریه میکند. میفهمم که نمیداند کجای این «حسیـــــــــــــــــن»های کشیده این قدر غمناکند، اما غم گریههای ندیده مادرش فهمیدنی است.
بعدها محرمهای دختران من چه بویی خواهد داشت؟ چه روزی آنها غم بزرگ این عبارتهای ساده را میفهمند؟ چه وقت داغ جهان در سینهشان سر باز خواهد کرد؟
*
الحمدلله علی عظیم رزیّتی
خدایا شکرت به خاطر این مصیبت بزرگ